موفقیت
داستان ازدواج پسر جوان و حرف مفت نزن
داستان ازدواج پسر جوان و حرف مفت نزن
اصطلاح حرف مفت زدن داستانی داره که خالی از لطف نیست!در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگراف خانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود.
داستان شاعر چاپلوس و چرا حالا اینچنین نیستیم
داستان شاعر چاپلوس و چرا حالا اینچنین نیستیم
توجه به اخلاق اجتماعی در هر جامعهای بستر لازم برای مسئولیت پذیری را فراهم میکند؛ موضوعی که امروزه کمتر شاهد آنیم. یکی از ویژگیهای اخلاقی انسان و جامعه سالم نیز نیکی کردن به دیگران است که گفتهاند:
داستان جدید کباب غاز
داستان جدید کباب غاز
“حالا آشجو و كباببره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است و پیشدرآمد كنسرت آروق شروع گردیده و موقع مناسبی است كه كباب غاز را بیاورند.
داستان آموزنده ی کباب غاز
داستان آموزنده ی کباب غاز
“شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با همقطارها قرار و مدار گذاشته بودیم كه هركس اول ترفیع رتبه یافت، به عنوان ولیمه یك مهمانی دستهجمعی كرده، كباب غاز صحیحی بدهد دوستان نوش جان نموده به عمر و عزتش دعا كنند.
داستان بی تفاوت و ثروتی ماناتر از پول
داستان بی تفاوت و ثروتی ماناتر از پول
در زمان های دور مرد ثروتمندی زندگی می کرد که ثروتش را از راه تجارت و بازرگانی در طی سال ها اندوخته بود. ثروتش به ده هزار هزار سکۀ طلا رسیده بود.
داستان خربزه ای که جان شاه را گرفت و کفشهای نوی مادر
داستان خربزهای که جان شاه را گرفت و کفشهای نوی مادر
آقا محمدخان قاجار سرسلسله پادشاهان قجری است که زندگیاش با حوادث عجیب و جالبی گره خورده است، او که با بر انداختن سلسله زندیه به قدرت رسید، سرانجام در جریان لشگر کشی بیرون راندن سپاه روس ها از ایران کشته شد.
داستان دخترک و گردنبند یاقوت و بی دست و پا
داستان دخترک و گردنبند یاقوت و بی دست و پا
دختر خردسالی وارد یک مغازه جواهر فروشی شد و به گردن بند یاقوت نشانی که در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت: «این گردن بند را برای خواهر بزرگم می خواهم.
داستان اشک پدر و رازی برای شادی
داستان اشک پدر و رازی برای شادی
هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است…» دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم.
داستان آموزنده دوست واقعی و پدر واقعی کیست؟
داستان آموزنده دوست واقعی و پدر واقعی کیست؟
پیرمرد سالخورده و متمولی در بستر بیماری افتاد. روزی تک فرزند پسر خود را بر بالینش خواست و به او گفت: دیگر عمر زیادی از من باقی نمانده است.
داستان یک دلار و دو سنت و آقای مونرو و خفاش
داستان یک دلار و دو سنت و آقای مونرو و خفاش
شب نوئل بود. عصر با دوستم خانم آلیس برای خرید هدیه های نوئل برای بچه ها به خیابان رفتیم. خیابان خیلی شلوغ بود و برف می آمد.وقتی با دوستم آلیس با صاحب مغازه