داستانک شام آخر و بادنجان دور قاب چین

  • و هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند) تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند.روزی در مراسم همسرائی ، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هائی برداشت.سه سال گذشت. تابلوی “شام آخر” تقریبا تمام شده بود ، اما داوینچی برای “یهودا” هنوز مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال ،

     

    مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند ، داوینچی پس از مدتها جست وجو ، جوان شکسته ، ژنده پوش و مستی را در جوی آبی یافت ! ازدستیارانش خواست تا اورا به کلیسا آورند ، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت.گدا را که نمی دانست چه خبر است به کلیسا آوردند. دستیارانش او را سرپا نگه داشتند و درهمان وضعیت داوینچی از خطوط بی تقوائی ، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند ، نسخه برداری کرد.

    وقتی کار تمام شد ، گدا که دیگر مستی ازسرش پریده بود ؛ چشم هایش را باز کرد و نقاشی را پیش رویش دید و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت :“من تابلو را قبلا دیده ام !!!”داوینچی شگفت زده پرسید :کجا ؟!جوان ژنده پوش گفت :“سه سال پیش ، قبل ازاینکه همه چیزم را از دست بدهم ، موقعی که در یک گروه همسرائی آواز میخواندم ، زندگی پراز رویائی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد که مدل نقاشی چهره “عیسی” شوم !”

    قضیه «بادنجان دور قاب چین» چیست؟

    آن­چه که مخصوصا در آشپزان سرخه حصار در زمان ناصرالدین شاه قابل توجه بود و برای شناخت متملقان و چاپلوسان ریاکار که در هر عصر و زمان به شکل و هیاتی خود نمایی میکنند آموزندگی داشت، موضوع سبزی پاک کردن و بادنجان دور قاپ چیدن از طرف وزرا و امرا و رجال قوم بود که با این عمل و رفتار خویش جلافت و بی­مزگی در امر تملق و چاپلوسی را تا حد پستی و دنائت طبع می­رسانیدند.کسانیکه در امر طبخ و آشپزی مطلقا چیزی نمی­دانستند و کاری از آن­ها ساخته نبود. این عده که در صدر آن­ها صدر اعظم قرار داشت دو وظیفه­ ی مهم و خطیر !! بر عهده داشتند :

    یکی آن­که چهار زانو بر زمین بنشینند و مثل خدمه­ های آشپزخانه بادنجان را پوست بکنند.دیگر آن­که این بادنجان­ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب­های آش و خورش بچینند.شادروان عبدالله مستوفی می­ نویسد : «من خود عکسی از این آشپزان دیده ­ام که صدر اعظم مشغول پوست کردن بادنجان، و سایرین هریک به کاری مشغول بودند.»

     

    این آقایان رجال و بزرگان کشور طوری حساب کار را داشتند که بادنجان­ها را موقعی که شاه سری به چادر آن­ها می­زد به دور قاب می­چیدند و مخصوصا دقت و سلیقه به کار می­بردند که بادنجان­ها را به طرزی زیبا و شاه پسند دور قاب­ها بچینند تا مسرت خاطر ناصرالدین شاه فراهم آید و نسبت به مراتب اخلاص و چاکری آن­ها اظهار تفقد و عنایت فرماید.

    دکتر فورویه طبیب مخصوص ناصرالدین شاه می­نویسد: «… اعلیحضرت مرا هم دعوت کرد که در این آشپزان شرکت کنم. من هم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آن­جا که می­توانم به خوبی انجام دهم. در همین موقع ملیجک به شاه گفت بادنجان­هایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود نجس است.

     

    شاه امر را به شوخی گذراند و محمد خان پدر ملیجک تمام بادنجان­هایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدتا آن­ها را با نوک کارد بر می­چید تا دستش به بادنجان­هایی که دست من به آن­ها خورده بود نخورد. بعد بادنجان­ها و سینی و کارد را با خود بیرون برد …»در هر صورت اصطلاح بادنجان دور قاپ چین از آن تاریخ ناظر بر افراد متملق و چاپلوس گردیده رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده است.

      

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    اسکرول به بالا